English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1628 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
pork barrel U برنامه دولتی دارای منافع مادی برای اشخاص تصویب کننده ان یا برای دولت
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
ether U مایع سبکی که ازتقطیر الکل و جوهرگوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکارمی رود
hit on/upon <idiom> U پیدا کردن چیزی که میخواهی
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
utilitarianism U بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
achieves U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
authority U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
loads U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
load U کاری که باید انجام شود
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
parting salute U سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com